ای لشگر صاحب زمان آماده باش آماده باش

رزمندگان جان به کف روز شجاعت آمده
ای لشکر سید علی گاه شهامت آمده
بین نیروی اسلامیان تا بینهایت آمده
از بهر دفع دشمنان آماده باش آماده باش
ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش

آهای حاج صادق آهنگران این بار به یاد روح خدا و به نام امامت سید علی بخوان. آهای حاج صادقی که نام تو را هم می خواستند در حزب شیطان ثبت کنند اما تو گفتی که من و خانواده ام هنوز سینه چاک رهبریم. ای لشکر صاحب زمان را این بار برای ما بخوان برای افسران جوان جنگ نرم. مگر فرمان فرمانده را نشنیدی؟ پس بخوان. مگر آن روز در جنگ سخت نمی گفتی که صدای زنگ کاروان از جبهه های جنوب و غرب بلند است؟ مگر نمی گفتی که برای رسیدن به کاروان حسینی که در راه مکه و کربلاست جبهه های جنوب و غرب را رها نکنید؟ صدای زنگ کاروان امروز در جبهه جنگ نرم بلند است. غرب و جنوب هم ندارد تا مرکز آمده. خط مقدم دشمن در طلائیه و فکه نیست اینجاست در میدان فلسطین و انقلاب و ولیعصر. در خانه های ماست. پس بخوان. بخوان با نوای کاروان بار بندید همرهان این قافله عزم کرب و بلا دارد. دیگر نخوان که منتظرین کی شب حمله فرا می رسد. شب حمله چندیست فرارسیده. دوباره سوی دیار عاشقان را بخوان. سوی دیار عاشقان رو به خدا می رویم رو به خدا می رویم. چرا از مردان بی ادعای امروز نمی خوانی؟ آیا قزوه شعر جدیدی برایت نسروده از این مردان بی ادعای عصر ظهور؟ اگر قزوه نمی سراید ما می سراییم تو فقط بخوان. همینجاست تأثیر سوز دعا همینجان مردان بی ادعا. شلمچه السلام ای خانه عشق. شلمچه امروز همینجاست در قلب های ما. در صدف وجود افسران جوان ایرانی مرواریدی روییده از جنس ولایت با رنگ شلمچه. دل ها دیگر به تنگ آمده. آهنگ قلب ها بسیار حزین است. ناله عشق ها ناله آتش است. آتش فروخفته. فروخفته از جنگ سخت. در جنگ سخت آهنگ دلکشی خوانده می شد اما ناتمام ماند. افسران جوان آن جنگ می خواستند انتقام سیلی زهرا بگیرند اما نشد. سربند جنگ نرم ما همان یا زهراهاست ما انتقام را خواهیم گرفت. با قدرت هم خواهیم گرفت. تا ابد از میخ در خون می چکد ...

ای سرور لب تشنگان شو شافع فردای ما
توری فکنده عشق تو بر این دل شیدای ما
باشد کنون فرزند تو فرمانده و مولای ما
لطف خدا بر ما عیان آماده باش آماده باش
ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده با

نبرد موسیان

تشریح وقایع نبرد موسیان به قلم جعفر نظری (معاون سیاسی فرمانداری دهلران و مسئول یادمان شهدای شرهانی)

سالها از تاريخ ماندگار دفاع مقدس مي گذرد اما هنوز نتوانسته ايم واقعيتهاي تاريخي آن را به نسل حاضر انتقال دهيم . حماسي ترين دوران انقلاب اسلامي8 سال  دفاع مقدس است كه بعنوان برگ زريني در كارنامه انقلاب قرار گرفته و ضرورت دارد كه حوادث اين برهه زماني جزء به جزء نه تنها به نسلهاي بعدي بلكه به ملتهاي جهان منعكس نمائيم . شهرستان دهلران بعنوان يكي از چندين نقطه تجاوز رژيم بعثي در سال 59 است اين شهرستان با 220 كيلومتر مرز مشترك با عراق از اولين روزهاي آغازين هجوم ارتش بعثي تا روزهاي پاياني آن خاطراتي در خود نهفته دارد كه بازگو نشده و نسل كنوني اطلاعي از آن ندارند . يكي از حوادث عظيم و فراموش نشدني براي مردم مرزي دهلران مقاومتي 18 روزه در مقابل ارتش تا دندان مسلح بعث عراق است . نبرد نابرابري كه در يك سوي آن تعدادي افراد محلي كه از شهر دهلران و بخش مركزي و زرين آباد  به همراه تعداد بسيار كمي از نيروهاي بومي سپاه و تعدادي هم نيروي ارتشي از لشكر 84 خرم آباد به مرز موسيان عزيمت كرده بودند  و در سوي ديگر لشكر 10 زرهي مكانيزه رژيم صدام  كه در حال پيشروي به سوي خاك كشورمان بود در مقابل آنها قرار گرفته بود. تجهيزات نيروهاي محلي مدافع تنها تعداد 20 قبضه اسلحه برنو و ام- يك بود كه از پاسگاه ژاندارمري وقت در دست مردم قرار داشت  و تعدادي هم  اسلحه هاي شكاري و شخصي بوسيله بعضي افراد حمل مي گرديد. فشنگ و مهمات اين افراد كه معمولا" كمتر از صد تير بود اغلب در جيب لباسهاي محليشان  قرار داده بودند ،  و بدون بند حمايل و تجهيزات انفرادي و نداشتن قمقمه آب بلكه در مشك و ظروف پلاستيكي آب بهمراه خود حمل مي كردند  . در مقابل هم دشمن با انواع تانكهاي پيشرفته ، سلاحهاي سنگين و نيمه سنگين و پشتيباني آتش توپخانه ، هواپيما و هلي كوپتر براي عبور از اين سد دفاعي همچون ديگر شهرهاي مرزي به محورهايي در اين شهرستان حمله ور شد. هر چند كه مستندات و گزارشات زيادي از تجاوزات آشكار رژيم بعثي در سه ماهه قبل از 31 شهريور ( از خرداد تا شهريور 59 )مانند مين گذاري جاده هاي مرزي ، انفجار چاه ها و لوله هاي نفتي ، انهدام تنها لندرور ژاندارمري ، شهادت فرمانده پاسگاه سميده بنام گروهبان يكم شاه ابراهيمي و سرباز وظيفه حشمت ياسمي و همچنين به اسارت گرفتن 4 نفر از پرسنل پاسگاه مرزي چلات و ديگر تحركات مرزي به ثبت رسيده است . و در اين ايام هم بطور خاص نيروهاي خودي با ارتش

 

عراق مقابله مي كردند اما  نبرد رسمي مردم مرزي دهلران با ارتش رژيم بعث از 31 شهريور ماه 59 رسما"  آغاز مي شود . و اين نبرد كه به نبرد موسيان معروف است اولين نبرد در تاريخ دفاع مقدس استان ايلام است  اين مقاومت و درگيري 18 روز به طول مي انجامد . و تلاش مذبوحانه دشمن بعثي براي اشغال شهر موسيان و شهر دهلران و جاده دهلران به دزفول در طول 18 روز متوقف مي شود . براي گويا شدن موضوع به روز شمار وقايع لحظات شروع جنگ در منطقه دهلران پرداخته مي شود . تا به عظمت دفاع جانانه و غريبانه اي كه هنوز باهمه ابزارهاي فرهنگي و تاريخي كسي از آن سخن نگفته است پي برده شود در اين مقاومت 18 روزه دو تن از سران ايل كرد و لُر بنام شهيدان الياس ملكي و خانمحمد محمدي و 2 تن از پاسداران بومي بنام شهيدان ناصر جعفري و دانيال لياقتمند به شهادت مي رسند و دشمن حتي بر پيكر مطهر آنها هم ترحم نمي كند و زير شني تانكها قرار مي دهد .

 روز شمار وقايع اولين روزهاي تجاوز رژيم بعثي عراق به دهلران

1- 31/6/59 ساعت 14 بمباران هوايي نيروگاه برق در ورودي شهر دهلران

2- 31/6/59 حمله زميني ارتش عراق از محورهاي شرهاني – نهرعنبر

 

 

3-31 /6/59 اشغال پاسگاههاي مرزي ربوط- واوي- پيچ انگيزه – سميده و فكه تا بعد ازظهر همين روز

4- 1/7/59 حمله دشمن براي اشغال پادگان عين خوش .

5- اسارت تعدادي از مسافران شخصي در مسير دهلران به دزفول

6- 3/7/59 اولين نبرد  نيروهاي محلي بهمراه تعدادي از نيروهاي سپاه و ژاندارمري و ارتش و فرماندهي ستوان حسين آراسته از ارتش براي بازپس گيري پاسگاه ژاندارمري نهرعنبر در جنوب موسيان .

7- 3/7/59 پس از درگيري چند ساعته پاسگاه ژاندارمري نهرعنبر از دشمن بعثي بازپس گرفته شد . نيروهاي محلي تا غروب آن روز در پاسگاه مستقر شدند اما به دليل نبود امكانات نظامي و تداركاتي هنگام  شب پاسگاه را تخليه و در ارتفاعات جنوبي شهر موسيان مشرف به پاسگاه استقرار گرفتند.

8- 4/7/59 دشمن براي اشغال شهر موسيان به نيروهاي  محلي حمله ور شد كه بعد از چندين ساعت درگيري نتوانست وارد شهر موسيان شود. و كه به ناچار  در پاسگاه نهرعنبر مستقر شد .

9- 5/7/59 اين بار ارتش بعثي امكانات مكانيزه زيادي از قبيل تانك و ادوات زرهي بكار برد تا نيروهاي محلي را در جنوب موسيان شكست دهد . در اين نبرد چند ساعته دشمن توانست شهر

 

موسيان را به اشغال در آورد و در دست پاچگي اقدام به فيلمبرداري و تبليغات رواني نمود و مطمئن بود بارديگر شهر را از دست خواهد داد كه به همين منوال نيروهاي بومي آنها را به عقب راندند. بعثي ها مجددا" در پاسگاه مرزي مستقر گرديدند

10 - 6/7/59 جلسه اي در محل ساختمان پابرجاي بخشداري موسيان با حضور نيروهاي محلي ، ارتش ،سپاه ، ژاندارمري براي حمله به نيروهاي عراقي كه پاسگاههاي مرزي را در اشغال داشتند تشكيل گرديد. و به نظر حاضرين در جلسه تنها راه حل عقب نشيني دشمن و كوتاه كردن دست او از حمله به شهر موسيان و دهلران گرفتن پاسگاههاي مرزي از دست آنهاست . لذا نيروهاي خودي در اين تاريخ (6/7/59 ) حمله گسترده اي را به سوي پاسگاههاي نهرعنبر – واوي- چمسري آغاز كردند كه در اين نبرد تن به تانك اين سه پاسگاه بارديگر از دشمن پس گرفته شد و پرچم جمهوري اسلامي برفراز پاسگاهها نصب گرديد.

11- 7/7/59 ارتش بعثي با ناكامي و مأيوس شدن از محور موسيان اين بار فشار نظامي و حملات زميني خود را از محور عين خوش شدت بخشيد كه بلافاصله تعدادي از نيروهاي محلي بهمراه واحدي از 84 خرم آباد و چند نفر از پاسداران بومي سپاه در نخلستان شماره 8 در مسيرر جاده دهلران – انديمشك نفوذ دشمن را سد نمودند . ارتش عراق با تانك و نفر بر افراد را به محاصره درآورد ولي نيروهاي محلي خود را از محاصره نجات مي دهند و تنها 6 نفر از پرسنل سپاه كه همگي آر پي جي زن و تير بارچي بودن در محاصره قرار مي گيرند نبرد بين اين 7 نفر و ارتش عراق تن به تن مي شود بطوريكه درگيري از پشت نخلها در فاصله كمي صورت مي گيرد در اين درگيري 2 نفر از برادران رسمي سپاه بنام شهيد دانيال لياقتمند و شهيد ناصر عزلت به شهادت مي رسند و يك نفر ديگر بنام مهر علي پارسه مجروح و رحمان اشكي ور به اسارت در مي آيد. و 2 نفر ديگر از محاصره نجات پيدا مي كنند.

12- 13/7/59 ناتواني ارتش رژيم بعث پس از 13 روز در گيري در محور موسيان و عين خوش همچنان ادامه داشت و خيال واهي صدام مبني بر اشغال كشور پهناور جمهوري اسلامي در هفته اول جنگ به ثمر نرسيد زيرا براي رژيم صدام نتنها گرفتن خاك ميهن اسلامي بلكه اشغال شهرهاي كوچكي چون دهلران و موسيان و نيز مقابله با افرادي غير نظامي و آموزش نديده غير قابل تصور بود از اين رو دشمن بعثي با تمام ادوات و از محورهاي مختلف عين خوش – نهرعنبر – بيات به موسيان حمله كرد و در اين روز و پس از 13 روز مقاومت مردمي شهر موسيان را به اشغال در آورد.

 13- 13/7/59 با اشغال شهر موسيان نبرد بين مدافعين اسلام  و رژيم بعثي تن به تن شد و در ميان خرابه هاي شهر موسيان به تعقيب گريز نيروهاي رزمنده پرداخت پس از ساعتها درگيري ارتش رژيم بعث به 2 تن از سران عشايركرد و لر كه فرماندهي چندين روزه جنگ را عهده دار بودند دست يافت اين دو مرد دلاور بنام شهيد الياس ملكي و خانمحمد محمدي كه از افراد عادي و غير نظامي بودند و داراي شغل مغازه داري در شهر دهلران و در عين حال از افراد مذهبي منطقه بودند هيچ گونه تجربه نظامي گري نداشتند و دشمن آنها را در ورودي شهر موسيان به اسارت د ر مي آورد و دستانشان با طناب مي بندد و از آنها خواسته مي شود كه به انقلاب اسلامي و مسئولين نظام توهين كنند. اما آنها در كمال شجاعت با تسلط كه بر زبان عربي دارند عليه صدام شعار مي دهند كه درنتيجه نيروهاي عراقي دستور مي دهند كه با اسلحه كاليبر 50 اين دو عزيز را به رگبار ببندند. و آنان را به شهادت مي رسانند. در حالي كه دستان مبارك اين عزيزان بسته بوده تانك و نفر بر را بر روي پيكر آنها عبور مي دهند جنازه اين دو شهيد گرانقدر بوسيله همرزمانشان از معركه بيرون مي آورند و بدست خانواده هايشان مي رسد.

 14- 17/7/59 با اشغال شهر موسيان و نفوذ بر روي جاده مواصلاتي دهلران به انديمشك و اشغال پادگان عين خوش عملا" مردم بي پناه و جنگزده دهلران آواره كوهها و بيابانها شدند. اما در حالي كه زنان و كودكان در كوههاي شمالي شهر دهلران و موسيان پناه گرفته بودند. مردان غيور و عشاير منطقه دوش به دوش تعداد كمي از باقيمانده نيروهاي نظامي در مقابل دشمن همچنان مقاومت مي كردند. اما ديگر مهماتي براي نيروهاي رزمنده باقي نمانده بود و تمام راه هاي تداركاتي بسته شده بود ولي با اين وجود مقاومت همچنان ادامه داشت .

15- 18/7/59 ارتش رژيم بعثي بالاخره پس از 18 روز درگيري تن به تن با نيروهاي محلي و در يك نبردي نابرابر توانست شهر دهلران را هم براي اولين بار به اشغال درآورد. تعدادي از افراد محلي را اسير و تعدادي افراد بيگناه را به شهادت برساند. و وسايل شخصي مردم را به غارت برده و باقيمانده مردم عادي به كوهها و بيابانها آوراره شدند. رژيم صدام كه پس از 18 روز نتوانسته بود بر اين محور تسلط نمايد بدليل اين موفقيت تبليغاتي گسترده اي را از طريق تلويزيون خود پخش مي نمود. اما با وجود اين خيال خام صدام ملعون  براي تصاحب خاك ميهن اسلامي در طول يك هفته به گور برده شد.

 

نامه ای به یکی از دوستان ساکن در بهشت

نامه ای به یکی از دوستان ساکن در بهشت

تو همانى كه دائم نماز مى‏خواندى. جرعه جرعه زيارت عاشورا مى‏نوشيدى. مدام ختم قرآن مى‏كردى و من، حسرت خورِ كارهايت بودم. حسرت خورِ آن توفيقِ عجيب و آن بركت زيادى كه به زندگى‏ات و دلت افتاده بود.
يادت هست حاجى! گفتم نماز؟ گفتى عشق. گفتم نماز؟ گفتى سوختن. گفتم نماز؟ گفتى پرواز! حاجى به خدا تا وقتى كه بال وانكردى، معنىِ پرواز را نمى‏دانستم و تا وقتى كه پر نگشودى، معنى نماز، برايم درست مفهوم نبود. معنى نماز برايت آن سه جمله بود: «عشق و سوختن و پرواز كردن»!
از پشت بى سيم فرياد زدم: ما عاشقيم حاجى. نماز تو عشقه. مى‏دونم كه تو سينه‏خيز رفتنت هم نماز مى‏خوانى ؛ پس سرِ نماز يادت نره كه... .
پرسيدى: مفهومه؟ اينجا براى بهشتِ خدا، آسانسور بالابر گذاشته‏اند!
مات و مبهوت ماندم و كنجكاوانه، از پشت خاكريز و لابه لاى صداى يك تيربار دوباره فرياد زدم: آسانسور؟ مفهوم نيست!
خنديدى مثل هميشه. و من همان لحظه فكر كردم كه لُپهايت چال افتاده‏اند و ريش‏هاى كم پشتت، تو رفتند.
آرام گفتى: اينجا بهشت شلمچه است! از اين جا تا بهشت آسمان راهى نيست. دارم فرشته‏ها را مى‏بينم كه بالشان را مثل آسانسور باز كرده‏اند و روحِ شهدا را بالا مى‏برند.

 حاجى، تو كى بودى؟ چى بودى؟

يادت هست آن روز كه خط يک خيلى آرام بود، جلو رفتى. من خيلى دلواپس شدم. چند نفرى با تو بودند، اما انگار عراقى‏ها فهميده بودند. بعد از آن گفتگوى پشت بى‏سيم، هى ماندم و انتظارت را كشيدم. ناگهان يك نفر اين طرف خاكريز آمد. بچه‏ها دوره‏اش كردند. دوست جوانت بود. نفس نفس مى‏زد. روى خاك زانو زد و خودش را ولو كرد. چشم‏هايش ورم كرده بود. مشتى خاك برداشت و روى سر خود ريخت. دلم بى‏اختيار لرزيد. او سوزناك گفت: حاجى داشت ذكر مى‏گفت. حاجى داشت مى‏خنديد. انگار داشت زيارت عاشورا مى‏خواند! داشت نورانى و نورانى‏تر مى‏شد. داشت يك شهيد مى‏آورد. داشت با شوق، سينه خيز مى‏آمد كه تانكى در نزديكى‏اش سبز شد. تانك ما را نمى‏ديد، اما حاجى توى ديدش بود. حاجى فهميد و بيشتر خنديد. يكى داد زد: حاجى بپا! اما حاجى عين خيالش نبود. تانك مثل ديو نعره كشيد. دشت در صدايش لرزيد. حاجى در هاله‏اى از غبار و دود گم شد. رفتم كنار پيكرش. جوان شهيد، هنوز در چند قدمى حاجى روى زمين بود و لبخند مى‏زد؛ اما حاجى سر نداشت... .
دوست جوانت اينجاى حرف‏هايش را بريده بريده و گريان گفت و ما توى دلمان زار زديم و گلوله‏هاى درشت اشكمان، زمين جلويمان را چال انداخت.

يادت هست حاجى؟ شايد از آسمان نگاهم كردى آن روز. ديگر گريه نكردم. ديگر زار نزدم. نشستم و يك دل سير فقط به تو فكر كردم. به تن بى سرت كه بايد اين طرف مى‏آمد. به سر بى تنت كه بايد همراه آن مى‏آمد. به لب‏هاى سر بريده‏ات كه تا دقايقى قبل، زيارت عاشورا خوانده بود. به پيشانى‏ات كه دائم به تربت نماز بود. و زبانت كه يكريز، جزء جزء قرآن را ختم مى‏كرد. يادت هست حاجى؟يادت هست شلمچه؟ يادت هست بسيجى؟

پل شهدا

 

آهسته پل آغشته به خون شهدا است

به جاده حاج حسین خرازی که رسیدید بعد از آن به پلی می رسید که تابلویی کنار پل توجه شما را به خود جلب می کند ، آهسته پل آغشته به خون شهداست، آری پل شهید ایوبی ، دروازه ورورد به سجده گاه ملکوتیان ، محل عبور عزیزانی مانند شهید خرازی، ردانی پور ،صیاد ، غلامی ، ضابط و خیلی از شهیدان شهر مان است . نمی دانم شما معروفترین خاطره تفحص این منطقه را شنید ه اید یا نه؟ خاطره معروف شهید غلامی را؟ که می گفت :یک هفته وقت داده بودند در این منطقه کار کنیم اگر جواب داد ادامه می دهیم ، اگر نه کار نعطیل می شد . شش روز کار بی نتیجه بود ، روز هفتم مصادف با نیمه شعبان بود که با رمز یا مهدی حرکت کردیم ، تا نزدیک غروب به نتیجه ای نرسیدیم . برای تبرک و یادگاری هر کس وسیله ای را برداشت ، من هم رفتم سراغ شقایق وحشی وقت شقایق را آرام جدا کردم ، دیدم ریشه ی شقایق روی محل سجده گاه شهید است . بعد از استعلام پلاک شهید متوجه شدیم عیدی امام زمان (عج) به ما شهید مهدی منتظر القائم است با قدم او کار ادامه پیدا کرد .

شرهانی سرزمین جست وجو به دنبال نور است ، درهای آسمان هنوز در این سزمین باز است.

شهیدضابط گفته بود :« دل من اینجاست و با حرکت کاروران همراه کاروان از منطقه خارج نمی شود . اگر شرهانی رفتید سلام ما را به شهدایی که در تپه های روبه رویتان آرمیده اند برسانید و وقتی در معراج خلوت کردیدسلام مارا به هزاران شهیدی که به آن معراج قدم گذاشته اند برسانید.»

                خاک مقتل را به اشک خود بشویم

                                                              شاید اینجا لاله خود را بجویم

 

 

به بهانه گرامیداشت هفته دفاع مقدس

            اولين روزهاي تجاوز ارتش رژيم بعثي عراق به مرز دهلران(سالهاي 59تا 63).

         به روايت: جعفرخيتال                                                       نوشته: جعفر نظري

حدود ساعت 10 صبح روز 31 شهريور ماه سال 59 در  حاليكه در محل كار خود در فرمانداري دهلران مشغول بكار بودم. ناگهان صداي غرش هواپيماهاي عراقي بگوش رسيد و تمام كاركنان فرمانداري و از جمله دكتر آل ياري فرماندار وقت سراسيمه از ساختمان خارج شديم وروي زمين دراز كشيديم. هواپيماهاي ميگ عراقي كه 5 فروند بودند براي اولين بار نيروگاه برق دهلران را مورد حمله هوائي قرار دادند. و خساراتي به تأسيسات خدماتي مردم وارد كردند. در اين روز از طريق راديو متوجه شديم كه نقاط ديگري از جمله باند فرودگاههاي كشور بمباران شده است. هر چند كه جنگ تحميلي در شهرستان دهلران در روزهاي قبل از 31 شهريور نيز احساس مي شد دشمن بعثي چندين بار پاسگاههاي مرزي چلات و بيات را از خردادماه 59 گلوله باران كرده بود اما بصورت رسمي آغاز جنگ تحميلي روز 31 شهريور ماه اعلام شد با شروع جنگ و بمبارانهاي هوائي مردم شهر دهلران اعم از زن و بچه بعد از ظهر روز 31 شهريور با حالتي وحشت زده براي اينكه خود را به نقاط امن برسانند. شهر را به سوي روستاهاي بخش مركزي و شهرهاي آبدانان و زرين آباد ترك مي كردند.

از مرز هم خبر مي رسيد كه تانك و نفر برهاي عراقي به سمت شهر موسيان و دهلران در حركت هستند ضمن اينكه ادامه بمبارانهاي هوائي در روزهاي بعد مردم را از نظر روحي و رواني بسيار آشفته كرده بود. هيچ كس نمي دانست كه چه اتفاقي خواهد افتاد تعدادي از مردم در جلوي درب فرمانداري تجمع كرده و خواستار تصميم گيري نهايي مسئولين ارشد شهرستان بودند حالت فوق العاده و بحراني در شهر اعلام شد و به دستور استانداري و فرمانداري از طريق بلندگوي مسجد جامع از مردم خواسته شد. كه هر چه زودتر شهر را تخليه كنند چون جنگ تحميلي عليه نظام مقدس جمهوري اسلامي آغاز شده است. دشمن از محورهاي مواصلاتي فكه، شرهاني و نهر عنبر در حال پيشروي و اشغال مناطق شهرستان بود، در پي صدور اين فرمان ادارات دولتي به كمك مردم آمدند وبا وسائط نقليه خود مردم آواره را از شهر خارج مي كردند. افرادي كه داراي وسيله نقليه شخصي

بودند هم در اين رابطه كمك مي كردند مردم وسايل منزل خود را جا مي گذاشتند و فقط جان خود را نجات مي دادند بعضي هم بدون وسيله نقليه بصورت پياده در مسير جاده دهلران، مهران براي رسيدن به روستاهاي بخش مركزي در حركت بودند و يا با وسيله هايي مانند فرغون افراد سالخورده و خردسال را حمل و نقل مي نمودند. در اين مسير پيرمردي بلند قامت با پاي برهنه با يك فرغون ديدم كه دختر خردسالش را روي وسايل و اسباب منزلش گذاشته بود او را بسيار خسته و گرسنه احساس كردم. اين پيرمرداهل شهر مهران و كارگر اداره جنگل باني بود كه از شهر مهران كه قبل از دهلران تخليه شده بود براي در امان ماندن خود و بچه هايش به سمت شهر دهلران آمده بود اما با ديدن وضعيت مشابه در دهلران بسيار مضطرب و نگران بود. او را نزد آل ياري فرماندار بودم و جريان را تعريف كردم بلافاصله مقداري آذوقه و غذا در فرمانداري به او داديم و او را با وسيله نقليه به زرين آباد منتقل كرديم پس از سه روز شهر كاملاً تخليه شد و به جز سپاه، فرمانداري، شهرداري و جهاد سازندگي و عده اي از مردم رزمنده و جوان كه بصورت افتخاري با مراجعه به سپاه و ژاندارمري خواستار تحويل اسلحه و مقابله با متجاوزين بودند كسي ديگر در شهر وجود نداشت حدود 20 نفر مردم عادي توسط ژاندارمري بوسيله اسلحه ام- يك مسلح و سازماندهي شدند و در داخل شهر باقي ماندند روز پنجم مهرماه بمباران هوايي شديدتر شد بطوريكه هواپيماهاي عراقي در ارتفاع كمي شهر را بمباران مي كردند. و حتي بصورت معمول خلبانان از داخل كابين هواپيماها با چشم ديده مي شدند. حدود يك هفته گذشت هر روز صبح در محل پاسگاه و ژاندارمري تجميع مي كرديم و يا به شهر موسيان و اطراف دهلران براي شناسايي و اطلاع از حد تجاوزدشمن مي رفتيم و دوباره به دهلران برمي گشتيم. در شهر موسيان تعدادي از نيروهاي مردمي از جمله شهيد الياس ملكي و خانمحمد محمدي حضور داشتند كه هر كدام يك اسلحه ام- يك و تعداد 50 تير فشنگ بيشتر نداشتند براي شناسايي اطلاع بيشتر از شهر موسيان به اتفاق روضان عليدادي بخشدار وقت موسيان به محل پاسگاه اين شهر رفتيم كه يك دستگاه تويوتا سبز رنگ پاسگاه مرزي ربوط به سرنشيني فرمانده اين پاسگاه وارد پاسگاه شد و بخشدار اوضاع مرز را سؤال كه فرمانده پاسگاه در پاسخ اعلام كرد كه سه دستگاه تانك وارد پاسگاه شده و پاسگاه را اشغال كرده اند نيروهاي عراقي از محورهاي ديگري جاده اصلي دهلران- انديمشك را به اشغال خود در آورده بودند و تعدادي از مردم دهلران كه به سمت انديمشك در تردد بودند به دست متجاوزين عراقي اسير يا به شهادت رسيده بودند كه از جمله مي توان شهيد سيد اعلمي مسئول سازمان تبليغات اسلامي دهلران نام برد.

منطقه دشت عباس كاملاً در دست عراقيها قرار گرفته بود. و تعدادي از اهالي روستاهاي اين منطقه در دست عراقيها گرفتار شدند و برخي هم از دست عراقيها گريخته و خود را به نقاط امن رساندند. شهر موسيان هم عليرغم اينكه تعدادي از نيروهاي لشكر 84 خرم آباد با همكاري نيروهاي مردمي از خود مقاومت زيادي نشان دادند پس از چند روز مقاومت مردمي بدست عراقيها افتاد وقتي شهر موسيان اشغال شد نيروهاي لشكر 84 خرم آباد ناچار شدند تا در اول شهر دهلران مستقر و خط پدافندي تشكيل دهند تعداد زيادي از اين نيروها را هم براي مقابله با ارتش عراق كه شهر مهران را در اشغال داشتند به زرين آباد رفتند و خط مقدم عملاً بر روي ارتفاعات تيناب در زرين آباد تعيين شد.دشمن شهر دهلران را به اشغال در آورده كه به علت مقاومت نيروهاي سپاه به ناچار در حاشيه چند كيلومتري شهر دهلران مستقر گرديد. در سال 60 و در ماه مبارك رمضان براي دومين بار به شهر دهلران حمله كرد و تعدادي از بچه هاي سپاه را از جمله دو نفر پزشك را شهيد نمود در حين عقب نشيني نيروهاي عراقي و تعقيب آنها تعدادي از اجساد عراقي را در جنوب شهر دهلران به طرف روستاي فرخ آباد را ديدم كه به هلاكت رسيده بودند برخي ازآنها وسايل منازل شخصي مردم را از جمله سماور سرقت برده بودندكه هنوز در كنار اجسادآنها قرار داشت. بدنبال حملات پياپي دشمن و فرمانداري دهلران در شهر پهله زرين آباد مستقر و به جنگ زدگان خدمات دهي مي كرد در اين مدت فرماندار دهلران لطفي بود اوبه يك فرد نظامي تبديل شده بود و اكثر روزها به ميان نيروهاي ارتش و سپاه مي رفت در خصوص وضعيت مناطق جنگي مشورت مي كرد.

اما رخداد مهم در تاريخ دفاع مقدس دهلران آغاز عمليات فتح المبين در تاريخ 1/1/61 بود كه از غرب شهر شوش تا چاه شماره 8 سازمان اتكاء واقع در 10 كيلومتري غرب پاسگاه عين خوش وسعت داشت. نيروهاي عراقي در اين عمليات تارو مار شدند و وحشت زده پا به فرار گذاشتند تعدادي از فرماندهان عالي رتبه ارتش عراق از جمله خطاب عمر،يوسف شاهر بدست بسيجيان نوجوان و دلاورمان به اسارت در آمدند در بين نيروها رايج بود كه صدام و وزير دفاعش عدنان خيراله بوسيله هلي كوپتر در منطقه عمليات حضور داشته اند بطوريكه به علت سرعت عمل رزمندگان اسلام هلي كوپتر آنها به حالت روشن رها و از منطقه فرار مي كنند اين مطلب از زبان شخص صدام در تلويزيون عراق بازگو شده است در حين عمليات فتح المبين به اتفاق لطفي فرماندار و تركان استاندار ايلام و مرحوم آيت اله حيدري نماينده مجلس خبرگان واز روحانيان برجسته استان و تعداد ديگري از مسئولين استاني براي بازديد از پيروزي رزمندگان اسلام به منطقه تيشه كن(ارتفاعات دالپري) حركت كرديم و در سنگر فرماندهي عمليات بر روي ارتفاعات نزديك آبدانان مستقر شديم به دستور استاندار بلحاظ تسلط داشتن به زبان عربي به واحد استراق سمع و مخابرات رزمندگان اسلام براي فعاليت معرفي شدم و در آنجا با فردي عرب زبان بنام احمد عبيد اهل انديمشك مسئول واحد استراق سمع مخابرات قرارگاه عملياتي آشنا و در سنگر با او مشغول كار شدم. پس از اينكه رمز مكالمات نيروهاي متلاشي شده عراق را بدست آورديم به شبكه مخابراتي آنها راه پيدا كرديم و طي يك مذاكره و دادن اطلاعات اشتباه يك گردان كامل از آنها با تمام تجهيزات مجبور به تسليم شدن به نيروهاي خودي كرديم و همه آنها به اسارت در آمدند يك روز ديگر كه به اتفاق مسئول كميته امداد امام خميني (ره) دهلران به خط مقدم جبهه رفتيم ودر پشت يك خاكريز در محل فعلي دامداري سازمان اتكاء تعدادي از اسراي عراقي را كه از مسير تيشه كن به جاده انديمشك به دهلران به اسارت نيروهاي خودي درآمده بودند را ديديم. يك خبرنگار در آنجا حضور داشت و من هم براي انجام مصاحبه با اسراء عراقي با خبرنگار مذكور همكاري كردم. يكي از عراقيها يك سرگرد عراقي بود كه بسيار وحشت مي كرد با او صحبت كردم و متوجه شدم كه تحت تأثير تبليغات  دروغين رژيم بعثي صدام قرار گرفته به او گفته اند كه به محض اينكه توسط نيروهاي ايراني اسير شويد شما را مي كشند و خون شما را به سربازان مي دهند. با سرگرد عراقي گفتگو كرده و سه نخ سيگار به او دادم و به او اطمينان دادم كه اين رفتار مناسب نيروهاي ايراني تا آخر ادامه دارد و قصد كشتن شما را ندارند و با اسراء مهرباني مي كنند با ديدن اين شرائط افسر عراقي خواستار مصاحبه با خبرنگار ايراني شد و صحبت هايش را با فحاشي عليه صدام و حزب بعث شروع و از جنايات آنها بحث مي كرد به اتفاق مسئول كميته امداد به طرف خط مقدم راه را ادامه داديم در طول مسير صحنه اي دلخراش ما را بسيار متأسف كرد صحنه اي كه اول با صداي انفجار مهيب توجه ما را به خود جلب كرده به محل انفجار رفتيم خودرويي را كه تقريباً حامل 20 نفر از رزمندگان اسلام بود در اثر وجود تعدادي مين ضد تانك در داخل ماشين منفجر و همگي سرنشينان به شهادت رسيدند پيكر اين عزيزان كاملاً متلاشي گرديد بطوريكه تكه هاي بدن آنها با كمك نيروهاي امداد در داخل چند كيسه قرار داديم و به عقب منتقل نموديم در عصر همين روز عراقيها پاتك سنگيني را آغاز كردند اما رزمندگان اسلام تا پاسي از شب در مقابل دشمن مقاومت كردند و پاتك آنها را دفع كردند و دشمن نتوانست كه خاكريز را از دست بچه ها بگيرد. با روشن شدن هوا در صبح روز بعد متوجه شديم كه تعداد زيادي از عراقيها در جلوي خاكريز به هلاكت رسيده اند ولي يك نفربر كه تعدادي از نيروهاي بعثي در آن اختفاء شده بودند هنوز در نزديك خاكريز قرار داشت كه با عكس العمل يك پيرمرد رزمنده و پرتاب دو قبضه نارنجك دستي آن نفر بر منهدم و سرنشينان آن به هلاكت رسيدند.

روز بعد به اتفاق استاندار به وسيله جيب سرهنگ بيرانوند فرمانده9 لشكر 84 لرستان به دشت عباس رفتيم در منطقه دشت عباس وسايت 1و 2 هم نبرد بين رزمندگان اسلام و ارتش بعث تن به تن بود در اين منطقه عراقيها با تانك و نفربرهايشان در حال پاتك سنگين به نيروهاي خودي بودند كه ناگهان خلبانان شجاع هوانيروز كشورمان سر رسيدند و با يك صحنه بسيار زيبا به شكار تانكها پرداختند با به آتش كشيده شدن چند دستگاه از تانكها مابقي متواري شدند اما هلي كوپترهاي كشورمان آنها را تعقيب و منهدم مي كردند.

بعد از ديدن اين صحنه ها هنگام برگشت متوجه شديم كه جيب جناب سرهنگ بيرانوند اشتباهاً توسط تعدادي از بسيجيان غنيمت گرفته شده بود كه در آن لحظه با مسئولين حاضر در صحنه مذاكره اما نتيجه اي عايد نشد تا اينكه بعد از يك ماه پس از عمليات و پيگيريهاي فراوان بالاخره خودرو تحويل سرهنگ بيرانوند گرديد.

عمليات فتح المبين پس از چند روز در اولين روزهاي سال 61 به پايان رسيد و عراقيها از بخش عظيمي از خاك كشورمان به عقب رانده شدند و در پشت رودخانه دويرج و بر روي ارتفاعات حمرين خط تشكيل دادند. شكست سنگين ارتش بعث در عمليات فتح المبين باعث شد كه رژيم صدام خباثت خود را با تشديد حملات موشكي به شهرهاي دهلران، انديمشك و دزفول و بمبارانهاي هوايي و گلوله باران جاده دهلران، انديمشك كه از روي ارتفاعات حمرين برايش كاملاً ميسر بود به اوج خود رساند شهر دهلران در بعضي از روزها تا 10 بار هم بمباران مي شد به همين خاطر در محل فرمانداري آمادگي داشتيم تا به محض بمباران بلافاصله به محل برويم و در حاليكه دود و خاك در اوج خود بود به وسيله نيروهاي امداد اجساد افراد غير نظامي و بي گناه را كه بعضي از آنها دست و پايشان قطع و يا تكه پاره مي شدند بصورت منظره هايي وحشتناك و غم انگيز به درمانگاهها منتقل نمائيم گاهي اوقات اتفاق مي افتاد كه هنگام استراحت و يا غذا خوردن حمله هوايي شروع مي شد.

به علت شدت بمبارانهاي هوايي شهر دهلران كاملاً خالي از سكنه بود و تنها تعدادي از ادارات و سپاه و ارتش و ژاندارمري در منطقه بودند كه آنها هم در شمال شهر و در دامنه ارتفاعات آبگرم مستقر شده بودند رزمندگان اسلام براي استحمام و نظافت در طول مسير رودخانه آبگرم قرار مي گرفتند و بارها هواپيماها اين محل را بخاطر انبوه نيروها بمباران مي كردند. گاهي اوقات افراد در حالت عريان در اثر اين بمبارانها زخمي يا شهيد مي شدند. شرايط مذكور تا لحظه عمليات محرم كه نيروهاي عراقي دستشان از ارتفاعات حمرين كوتاه شد ادامه داشت اين عمليات در آبان 61و ساعت حدود 10 شب بوقوع پيوست به اتفاق بچه هاي سپاه دهلران پس از اينكه يك قبضه اسلحه آرپي هفت را تحويل گرفتم در اين عمليات شركت نمودم در اولين شب عمليات در اثر باران شديد تعدادي از بچه هاي اصفهان در رودخانه دويرج در اثر جاري شدن سيل در آب غرق شدند و به شهادت رسيدند براي نجات جان ساير رزمندگان اسلام تعدادي از وسايل مهندس جهاد پشتيباني نجف آباد كه در شهر دهلران مستقر بودند به محل عمليات اعزام گرديد كه پيكر تعدادي از شهدا جمع آوري شد ودر اين راه دو نفر از برادران جهاد نجف آباد نيز به شهادت رسيدند در آن سوي رودخانه دويرج توسط دشمن ميادين بسيار وسيعي از مين و موانع كاشته شده بود كه با همت نيروهاي تخريب چي پاكسازي گرديده در كوتاه ترين زمان ارتفاعات مشرف بر موسيان، دهلران و چم سري، چم هندي و زبيدات آزاد و تعدادي از نيروهاي عراقي به اسارت در آمدند در محل سپاه دهلران كه شهيد بزرگوار امينيان فرمانده سپاه دهلران نيز حضور داشت از اسراء بازجويي كرديم وضعيت منطقه در سال 61 نسبت به دو سال قبل از آن بخاطر پيروزيهاي رزمندگان اسلام در عمليات هاي فتح المبين و محرم و خروج دشمن متجاوز از بخش عظيمي از سرزمين شهرستان دهلران مناسب تر شده بود. و تردد جاده دهلران- انديمشك پس از محدوديتهاي نظامي و كنترل در اوقات روز اماكن پذير اما در شب تردد افراد غير نظامي ممنوع بود البته هواپيماههاي رژيم بعثي همچنان به بمبارانهاي هوايي خود در طول روز در مناطق مختلف حتي روستاها و عشاير چادر نشين كه به تنهايي در دل كوههاي شمالي شهر دهلران سكونت گرفته بود ادامه مي دادند با اين وجود سال 61 تا اواخر 62 با همه تلخيها و شيرينهايش به پايان رسيد در اسفند 62 رويداد مهم اين سال در منطقه دهلران انجام عمليات والفجر 6 در منطقه چلات بود كه بوسيله برادران مازندران صورت گرفت در سال 63 علاوه بر وجود دشمن بعثي و مقابله رزمندگان اسلام با حملات هوايي و زميني ارتش بعث باهدايت دهي دستگاه امنيتي رژيم صدام گروهي معروف به گروه (فرسان) به صورت جنگ چريكي اوضاع منطقه در محور مواصلاتي دهلران به مهران را با عملياتهاي پارتيزاني و ايجاد كمين و انهدام خودروهاي نظامي و شخصي متشنج كردند اين گروهك پس از اينكه در مسير جادهاي اصلي و فرعي منتهي به محل سكونت روستائيان جنگ زده كمين مي زدند خودروهاي آنها را منهدم مي كردند و براي ارائه مدارك مستند به اربابانشان گوش راست هر كدام از سرنشينان رابريده و با خود مي بردند از اين رو آنها را (گوش بر) خطاب مي كردند اولين عمليات ناجوانمردانه گوش برها انهدام يك دستگاه كاميون جهاد سازندگي و شهادت سرنشين اين كاميون و نيز اسارت تعدادي از چوپانان محل كه شب را در حوالي روستا بيتوته مي كردند بود اقدامات خرابكارانه (گوش برها) موجب شد كه بخشي از توان نيروهاي مردمي جهت مقابله با اين عناصر در قالب نيروهاي گشتي و رزمي زير نظر سپاه اختصاص پيدا كند و ضرباتي به اين مزدوران وارد شود./.13/6 /87