شهید کیکاووس نوری

 

درسال 1343 در روستاي آردان  از توابع شهرستان آبدانان ديده به جهان گشود  و تحصيلاتش را با مشكلات فراوان تااخذ مدرك سيكل ادامه داد. اما بعد از چندي قلب سرشار از ايمان و غيرت و جوانمردي اش او را به سوي جبهه ها راهي نمود و به نداي رهبرش لبيك گفت . شهيد نوري فرزند ارشد خانواده اي مستضعف و متدين بود كه همواره كمك كار پدر و مادر مهربان خود بود . شهيد در خرداد ماه سال 61 به جبهه اعزام و دوره آموزش مقدماتي را در شهر دهران ژذراند و سپس در شهر دهلران به عنوان بسيج مشغول حراست از كيان مقدس اسلامي  ايران شد .وي سپس براي مقابله با ر‍يم بعث عراق به منظقه مهران اعزام و در گردان 505 محرم بعنوان مسئول تداركات گردان و بعدها بعنوان مسئول تعاون گردان ، فرمانده دسته اي ازگردان به خدمت مشغول شد شهيد نوري كارنامه درخشاني در بيشتر عملياتهاي حوزه مهران و دهلران از جمله والفجر 3، والفر5 ، كربلاي 1 ، كربلاي 10 و نصر 4 و جندين تك و پاتك ديگر شركت داشت ودر اين راه چندين بار مجروح گرديد اما علاقه و وفاداري شهيد به اسلام و انقلاب و صيانت از مرز و بوم خود وي را دگر بار به مناطق عملياتي مي كشاند كه سرانجام پس از رشادتهاي فراوان بعنوان پاسدار رسمي و مسئول پرسنلي گردان 505 محرم در عمليات نصر 4 در منطقه ماووت كردستان در مورخه 31/3/66 بعنوان تير بار چي به درجه رفيع شهادت نايل آمد .

 

سجاياي اخلاقي شهيد از زبان برادر  ايشان : نوروز نوري

 

برادر ؛ نگذار سلاحم بر زمين بماند  

 

قبل از عمليات والفجر 10 در منطقه شاخ شميران هنگامي كه براي عمليات تجهيز مي شديم به طور خيلي اتفاقي چشمم به حمايل بندي كه تحويل يكي از رزمندگان بود افتاد كه بر وري ان نوشته شده بود : {كيكاووس نوري – اعزامي از آبدانان }و با تلاش فراوان آن حمايل بند را بدست آوردم و آن لحظه به ياد وصيتنامه شهيد افتادم كه نوشته بود

 برادرم سلاحم را بردار و نگذارسلاحم برزمين بماند  

 

 

جنگ به اين زودي تمام نمي شود (  نمونه اي از وعده هاي راستين شهدا )

 

شهيد فردي دلسوز ومهربان بودند و هميشه تبسم بر لب داشتند و هروقت از جبهه بر مي گشت به ديدار همه دوستان و بستگان مي رفت و صله رحم را بجا مي آورد و هموراه جوانان را براي رفتن به جبهه تشويق مي كرد

يادم هست وقتي كه مي خواستم به جبهه بروم شهيد به مرخصي امده بودند و من از ترسيدن اينكه نكنه مانع جبهه رفتنم بشود . چون سنم كم بود ولي وقتي كه با ايشان صحبت كردم با گشاده رويي تشويقم كرد و خود نيز همراه بامن به بسيج امد و كلي از خوبي جبهه برايم صحبت كرد در حاليكه بدرقه ام مي كرد گفت هنگام ورود به جبهه پيش خودم مي برمت . اما وقتي كه بعلت كمي سن و سال مرا برگرداندند با لبخند به من گفت ناراحت نباش و شما هم بزرگ مي شويد و به جبهه مي رويد . و جنگ به اين زودي تمام نمي شود . مصداق عيني اين جمله زماني برايم محقق شد كه يكسال پس از آن روز اول اعزام به جبهه برادر بزرگم شهيد شد و من به جبهه اعزام شدم و از همان بدو ورود به جبهه  تا هم اكنون خاطراتش برايم به يادگار مانده است .

 

احساس مسئوليت فرا تر از احساس مادري

 

عليرغم اينكه  رابطه  عاطفي شهيد با مادرم بسيار تنگاتنگ و مثال زدني بود  ولي هيچگاه عشق و احساس مادري و محبت به فرزند دلبندش مانع اعزام او به جبهه نمي شد و هيچگاه نديدم مادرم در اعزام فرزندش به جبهه تعلل كند يا احساسات براو غلبه كند همانطوركه كه هم اكنون نيز غبار روبي قاب عكسش خوشحالي خود را از رسيدن به لقا أ اله و جاودانه شدن فرزندش در چشمانش موج مي زند در عمليات كربلاي 1 كه آزادساري مهران حدود 2 ماه از شهيد بي خبر بوديم و مادرم خيلي نگران ايشان  شده بود و من نامه اي براي ايشان نوشتم كه شهيد درپشت همان نامه نوشته بود : نگران من نباشيد شهادت نصيب هركسي نمي شود . و رسيدن به اين مقام براي هنوز زود است .

 

 

 

 

 

احساس مسئوليت

 

از ديگر خاطراتي كه از ايشان دارم زمان تصرف مهران به دست دشمن بود كه ايشان تازه به مرخصي امده بودند و وقتي كه مطلع شدند كه مهران به دست دشمن تصرف شده حالت ناراحتي و اندوه به ايشان دست داد و ان شب كلي بيقراري كرد و فر داي ان روز به جبهه برگشت و گفت از همرزمانم ب ياطلاعم نكند برايشان اتفاقي افتاده باشد عليرغم اينكه 20 روز از مرخصي اش مانده بود فورا به جبهه برگشت

 

آخرين وداع               

آخرين باري كه به مرخصي امدند حدود 45 روز قبل از شهادتش  بود و هنگام برگشت من كوله پشتي ايشان را تا سپاه آبدانان حمل كردم و همراه ايشان رفتم تا اينكه سوار ماشين شدند و از من خداحافظي كردند نگاه خيره در عمق چشمان و لبخند جاودانه اش در ان آخرين وداع هنوز كه هنوز است برايم تازگي دارد .