این شعر از شاعر معاصر دهلرانی آقای کیومرث مرادی مهر است که دیدم نوشتنش برای شهدا خالی از لطف نیست .

 

چشم تو پیاله شراب است
خیام رباعیات ناب است

یک حرف عجول برزبانی

جوشیدن شعر ناگهانی

چشمان تو ترجمان مستی است

آئین شگفت می پرستی است

با مقدمت ای اله ناز

پایان شب مرا بیآغاز

ای گم شده در محاقی از مه

شبهای مرا سپیده ای ده

ای دورترین مسافر ناز

کی می رسد از تو نامه ای باز

بیهوده مگرد دیگری نیست

ازمن به تو آشنا تری نیست.

هر شب به امید آشنایی

چشمم  به در است تا بیایی

چشمت غزلی پر از ترانه است

یک حس قشنگ کودکانه است

یک روشن محض رو به راهی

ترکیبی از آفتاب و ماهی

در باور چشمه ها روانی

جوشیدن شعر ناگهانی

سکر آور لحظه شرابی

آرامتر از عبور  آبی

مانند ظرافت ستاری

تو تاب تلنگری نداری

امروز پرر از تو و ترانه است

امروز چقدر عارفانه است .

این را که به تو امیدوارم

یک حس ظریف کودکانه است

دلواپس کس بجز تو هرگز

از او چه خبر؟ ؛ فقط بهانه است

تار است و گرفته آسمانم

وی دردو بلای تو به جانم

راهی بنما که رستگاری است

در بر شدنش سپیده جاریست